سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایمان برهنه است و جامه آن تقوا و زیورش حیا و دارایی اش فقه و میوه اش دانش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 2  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 2095
 
یادداشتهای امپراطور
 
نوشته ای از امپراطور . سزار حرف میزند ( 1 )
نویسنده: ژولیس سزار(دوشنبه 84/10/5 ساعت 3:13 صبح)

خدایا به این بنده عاجز و ناتوانت قدرت و توان بده . خدایا به این قلم خسته صداقت و راستی را هدیه کن . خدایا کمکم کن که بی حب و بغض بنگارم .

دوستان و یاران امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی :

مدتی است که در بخش نظرات نوشته ها و مطالبی نوشته میشود که در آنها از این حقیر خواسته شده که مشخصات کامل و آدرس سزار و حتی کلیه جوانب زندگی خصوصی را بنویسم . عده ای با محبت و مهر نوشته اند . عده ای با خشم و عتاب و تاکید وار خواسته اند . و حالا دوستانی هم تهدید کرده اند که اگر مشخصات و اطلاعاتی را که خواسته اند ارائه نشود این کار و فلان کار را انجام میدهند . و کار به جائی رسیده که در آخرین اولتیماتوم خود ضرب العجلی هم تعیین فرموده اند که اگر ظرف 48 ساعت اعلام نشود . دست به کارهای خطرناکی میزنند !!!!

عزیزان من ، چند درصد از وبلاگ نویسان مشخصات فردی و خصوصی خود را اعلام کرده اند ؟ مگر این دنیای مجازی قواعد خودش را ندارد ؟ اصلا اگر قرار بود که سزار مشحصات خود را اعلام کند . خوب خودش اینکار را میکرد . اگر در نوشته های سزار در همین وبلاگ نگاهی کنید او بیش از ده بار گفته که به این خاطر به اینجا آمده که بتواند در خلوت ناشناسی و در گمنامی به دور از جنجالهای دنیای خود بنویسد . و با همه دوستانش هم اینگونه ارتباط داشت و دارد . سوال این است که این دوستان این مشخصات را برای چه میخواهند ؟ در این کشور در همین بهشت زهرای نزدیک خودمان هزارها مثل سزار هستند . شهدای گمنام . چند بار تا به حال به آنها سر زده ایم ؟ اگر دوستان به دنبال مزار سزار هستند . همه شهدای این کشور قبورشان مزار سزار است . بروید با زیارت آن قبور دل خودتان را پاک و شفاف کنید . شهید شهید است. چه گمنام باشد . و چه شهید بزرگواری چون  بهشتی و رجائی و همت و باکری و زین الدین باشد . چه فرق دارد ؟ اصل اینها نیست . اصل راه شهید و اندیشه اوست . ( البته دوستان نزدیک سزار در این سرزمین که خودشان هم میدانند و نیازی نیست اسمشان را بیاورم ، حقی دیگر دارند ) به هر حال این حرفها انصاف نیست . قرار بر این است که در این وبلاگ فقط نوشته های او باشد و اینکه این بنده حقیر مجبور شد که چیزی بنویسد عذرخواهی میکنم و از این پس فقط یادداشتهای امپراطور را خواهیم خواند . مدعی شده اند که با احساستشان بازی شده است !!! این حرف منطقی است ؟ این همه شهید . این همه جانباز . هر روز خبری تازه از شهادت این مردان و زنان حماسه ساز . اینها بازی با احساسات شماست ؟ یا حرفهای شما ؟ من نمیدانم . و نمی فهمم . این دیگر چه ادعائی است . به هر حال دوستان هر آنچه در توان دارند مضایقه نکنند . گفته اند : در وبلاگمان افشاگری میکنیم و...خدا آخر و عاقبت شما و ما را ختم به خیر کند . بروید در وبلاگتان هر آنچه مد نظر دارید بنویسید . برای نوشتن هیچ کسی از کسی دیگر اجازه نمی گیرد . شما اختیار تام دارید . ولی خواهش میکنم در اینجا کمی با مدارا و با رعایت انصاف بنویسید که قادر باشیم نظارت محترم و مفیدتان را به نظر دیگران هم برسانیم .

یاران و دوستان امپراطور !

از شما به خاطر اینکه وقت گران بارتان را گرفتم برای خواندن این جملات ببخشید . میدانم که شما برای خواندن نوشته های امپراطور می آئید و نوشته این حقیر شما را مکدر میکند . اما از آنجائی که وظیفه خود میدانستم این مطالب را به آگاهی شما برسانم مصدع اوقات شدم . مراقب اندیشه ها و افکار مقدس خود باشید . و با خواندن مطالب منحرف ذهنتان را آسیب نرسانید ( در چند وبلاگ تا به حال مشخصات دروغین و اطلاعات کذب در باره سزار نوشته اند . مطمئن باشید که سزار با هیچ کس در این سرزمین رابطه خاص نداشته و هر اطلاعی که از او درج شود دروغ محض است . مگر دوستان و یارانش که معلوم و مشخص هستند )

 

بهار رضازاده

 

سزار حرف میزند ( 1 )

 

خیلی چیزها هست که تکراری هستند اما تکرار و تسلسل آنها هیچ وقت آدم را خسته نمیکند . رازی را که روباه در کتاب شازده کوچولو آنتوان دوسنت اگزوپری برای شازده بر ملا میکند " آنچه اصل است از دیده پنهان است " . شالوده و جوهره معنای زندگی است . هزار بار خواندنش هم کم است . اگر اسلام اخرین دین جهان نبود و پیامبر خانم النبیا . من حتما اگزوپری را نبی و کتابش را مقدس و وحی منزل خدا می دانستم . کتابی که منشور و اصول کامل عشق را که اصلیت دنیای ماست با ساده ترین روش بیان کرده است . رابطه روباه با شازده . مسلئه اهلی شدن و تک تک جمله ها هیچ از کلام آسمانی کم ندارد . به همین خاطر است که معتقدم گاهی هنرمند و نویسنده کاره ای نیستند . و خداوند با زبان مخلوقاتش با دیگران حرف میزند و به این ترتیب رابطه خالق و مخلوق برقرار میگردد . شکی در این ندارم . سمفونی هفتم بتهون قطعا نوای بهشت است . تابلوی گلهای آفتاب گردان ونگوگ مسلما تصویری واضح و روشن از برزخ است . رمان ژان کریستف و جان شیفته نمیتواند دست نگار یک بشر هر چند بلند نظر چون رومن رولان  باشد . آنانی که دستی بر قلم دارند و یا سر و کارشان با رنگ و بوم است و هر هنر دیگری ، میدانند که گاهی اثرشان متعلق به خودشان نیست . وام دار یک الهام است . کشف رنگ زرد جادوئی ونگوگ خاطرتان هست ؟ چگونگی سرودن اشعار حضرت مولانا چطور ؟ خداوند با کمک انسان با انسان حرف میزند . عصر پیامبران گذشته . اما آیا این دلیل سکوت خدا است . مگر میشود خالقی 1400 سال با مخلوقانش حرف نزند ؟ گاهی این دیالوگ به وسیله حوادث است ( اعتقاد راسخ دارم که فاجعه سونامی حامل پیام خداوند است ) صدای خدا البته در همه جا هست . وقتی باران می بارد . زمزمه های شاعرانه ای است که اگر خوب گوش کنیم ترانه های آسمانی را خواهیم شنید . بارها در کودکی دم غروب به ساحل می رفتم و غرق در تماشای بلعیدن خورشید به توسط دریا میشدم . پیش می آمد که ساعتها خیره همانجا بی اراده از خود می نشستم و وقتی به حال خود بازمیگشتم  حس میکردم صدائی در من جریان دارد . اگر چه کلماتش را نمیتوانم توصیف کنم . اما حسش را با تمام وجود درک میکردم . اگر اغراق نکرده باشم میتوانم ادعا کنم که حکمت و فلسفه وجودی هنر جز برقراری رابطه خدا با بندگانش نیست . گاهی یک جمله از کتاب . تصویری کوچک از فیلم . رنگی در یک تابلو . گوشه ای از یک قطعه موسیقی . چنان تاثیری در آدمی میگذارد که هرگز فراموش نمیشود . این لحظه های شگفت انگیز همان صدای خداست که مستتر در زبان دیگری است . هنرمندان پل ارتباطی خداوند هستند . و به همین خاطر ارج و قرب دارند . آنانی که آثارشان در طول زمان از یاد نمی رود و همزمان با گذر تاریخ روشن تر و گویا تر و عمیق تر میشود . برگزیدگانی هستند که  اعتبارشان کم از اعتبار انبیا نیست . دلم میخواهد در اینجا نگاهی کوتاه از منظر دیدگاه خودم به این آثار داشته باشم :

- دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است . این تقسیم بندی به زعم من زیباترین و گویاترین است 1- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند ( عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند ) 2- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند ( مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است ) 3- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند ( آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که هماره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم ) 4- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم هستند ( شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم . قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد . )

- احمد شاملو . بزرگ مرد ادبیات و پهلوان بی رقیب دنیای شعر و یکه سوار اسب واژها در جهان کور بی کلام ما ، در بسیاری از اشعارش میتوان صدای پای خدا را شنید ، شاملو اگر چه در خارج از جهان شعر گاهی زبانش نیش دار و نظراتش عجیب و غیر قابل قبول است ، همچون زمانی که در سینما سناریو مینوشت که تمام آثارش از مبتذل ترین و شنیع ترین فیلمنامه های عهد فیلمفارسی است و یا نقدی که بر فردوسی نمود و او را مدافع نظام فئودالیته و کاوه آهنگر را نماینده طبقه سرمایه داری می دانست که ضحاک ماربه دوش را که از دل طبقات فرو دست جامعه بیرون آمد و با نهضتی مردمی جامعه طبقاتی زمان خودش را بی طبقه کرده بود ، با کودتا  سرنگون نمود !!! و یا ایردای که به سپهری داشت و او را به چالش کشید ، زمانی که جامعه ما در سال 57 غرق در خون و آتش است بی تعهد و بی مسولیت میگفت : آب را گل نکنید !!! ، به همین خاطر شاملو سپهری را شاعری دم منقلی و خیالاتی و اسکیزوفرن میدانست که در شعرش مردم و جهان واقعی حضوری ندارند و تنها به وصف گل و گیاه و خاک و طبیعت بی ریشه بسنده نموده است و شاعری که رسالت تاریخی و جایگاه مردمی خود را نشناسد هنرمند نیست و متقلب و بیشتر یک عروسک خیمه شبازی است ، با همه این احوال زمانی که شاملو در عرصه و در دشت شعر قدم میزند ماحصل آثاری ماندگار و زیباست . شاید هیچ ادیبی چون او به زبان فارسی خدمت نکرد . فردوسی در دوره ای که زبان عربی ناجمردانه زبان شیرین فارسی را می بلعید با شاهنامه اش در حفظ و حراست واژه ها کوشید . حافظ به کلمات وزن و موسیقی داد و قابلیتهای بی شمار این زبان را به نمایش گذاشت . اما شاملو در عصری که زبان فارسی از نبود واژه های تازه رنج میبرد . کلمه سازی نمود ، به همین خاطر قاموس زبان مادری ما بسیار به او مدیون است . شاملو حتی در زمانی که اشعار شاعران بزرگ و معاصر جهان را ترجمه میکرد ، اندیشه شاعرانه و انسانی آنان را به اسارت زبان فارسی کشید . کاری بدیع و ماندگار . مترجمان دیگر هماره سعی داشتند تا کلمه به کلمه اشعار را صرفا ترجمه نموده و با حروف اضافه و علامتها وزنی را به آن تحمیل کنند . اما شاملو در روح شاعر رسوخ میکرد . و با زبان خود اما با نگاه شاعر سخن میگفت . بنابراین وقتی ما دل به ترنم موزون جملات مارگوت بیگل ، لورکا ، لنگستن هیوز و..میدهیم . عمیقا مفاهیم شعری آنان را درک میکنیم . به قول سیروس پسر استاد : او زبانش را، توان شاعرانه و قدرت بی مثال واژه ایش را عملا به آنان قرض میداد . تا بتوانند با ما هم حرف بزنند . شاملوی بزرگ ناجی و فرشته و پیامبر خداست که برای گسترش زبان و ترویج روح انسان دوستی و ظلم ستیزی به میان ما آمد و مظلومانه هم رفت . من هر وقت اشعار او را با صدایش گوش میکنم نمیتوانم بپذیرم که این صدا و این کلمات زمینی است . گوئی او از پشت پرده . در اوج آسمانها و در جوار فرشتگان با ما سخن میگوید . هر وقت دلم برای آسمان تنگ میشود . نواری از شاملو را گوش میکنم .

- در باره عشق ، از زمانی که انسان توان حرف زدن پیدا کرد سخنها گفته شده است . اشعار بسیار ، کتابها و داستانهای بی شمار ، نواها و آوازهای جاودانه ، نقاشیها و مجسمه های ماندگار ، حتی بناها و ساختمانها ( وقتی وارد کلیسا سنت هلن شدم در دیوارها و قوسهای سقف و حتی کف پوشها جز عشق ندیدم و دیگران هم اینگونه میگویند که معمار این بنای با شکوه آجر به آجرش را با عشق به مسیح بنا کرد ) ، اما من دو بار در طول زندگیم صدای عشق را از زبان خدا شنیدم و هر وقت که میخواهم مزه عشق را به تمامی بچشم به این دو تجربه ام توسل میکنم - بار اول زمانی است که برای اولین بار فیلم " فیلمی کوتاه در باره عشق " ساخته " کیشلوفسکی " را دیدم . فیلم شگفت انگیز و گویا . فریم به فریم این اثر رنگ و بوی عاشقانه را دارد . نمیتوان توضیحش داد . اگر بخواهم داستان و یا تصاویرش را بگویم حتم که به آن جفا خواهم کرد . اگر شما میخواهید که تعریف عشق را از زبان آسمان بشنوید خودتان باید این فیلم را ببینید و از درک مفهوم عشق لذت ببرید . همه آنچه که تا به حال از این مقوله شنیده اید را کناری گذارید و این فیلم 85 دقیقه ای را ببینید . تا بدانید که من از چه حرف میزنم . بار دوم ، مشاهده یک اثر هنری و یا خواندن یک کتاب نبود . چند سال پیش سفری داشتم به اروپا ، هنگام بازگشت چند روزی را در قبرس بودم . کشوری که دیدنهای تاریخی بسیاری دارد . در واقع آثار تمدن غرب در دوران طلائی یونان باستان را میتوان در آثار تاریخی این کشور مشاهده کرد . فرصت کمی بود و من نمیتوانستم تمام آنها را ببینم . دوستی عزیز دارم که سالهاست در این کشور است و من میهمان او بودم . وقتی شور و شوق و علاقه مرا دید . گفت : فردا تو را به جائی میبرم که در هیچ کجای جهان نیست . حدس میزدم یک بنای تاریخی است ، اما او گفت که از زمان ساخت این محل فقط ده سال است که میگذرد ، روز بعد به اتفاق آن عزیز به یک محله خلوت رفتیم ، او تماس گرفته بود و دو نفر از دوستان خانمش هم ما را همراهی میکردند . وقتی دلیل این کار را سوال کردم ، جواب داد که در این محل فقط یک زن و یک مرد را راه میدهند و هر ترکیب دیگری امکان ورود را پیدا نمیکند . وقتی به محل مورد نظر رسیدیم . تابلوئی کوچک کنار درب آن نصب شده بود با این عنوان " کافه عشق ، فقط عشاق داخل شوند ، از ورود کسانی که عاشق نیستند معذوریم " ، کافه عشق در یک زیر زمین قرار داشت . چند پله را پائین رفتیم . درب کافه را که باز کردم هوا و نسیمی از داخل آن به صورتم پاشید که مست کننده و غیر قابل وصف است . که امروز من را به هوای عشق و یا نفسهای عاشقانه تعبیر میکنم . میزهای کوچکی فقط با دو صندلی در این کافه قرار داشت . مشروبات الکلی سرو نمیشد . چای و قهوه و کیک و بستنی و احیانا یک غذای مختصر و ساده . دو ساعتی در آنجا بودم . همه کسانی که در آنجا حضور داشتند بدون استثنا عاشق بودند . دستان هم را گرفته و آرام با هم نجوا میکردند . نگاهها نگاههای عشق بود . نفسها نفس عاشقانه بود . هوا هوای دوست داشتن بود . هرگز در تمام عمرم این همه عاشق و دل داده را یکجا ندیده ام ، هرگز تا این اندازه خود را به عشق نزدیک حس نکردم . و هیچ وقت پیش نیامد که به این حد مفهوم عمیق و راستین عشق را درک کنم . شک ندارم  نفس خداوند که عاشق ترین است در این محل دمیده و روح خدا در آنجا حاکم بود . من باور کردم که عزیزترین بندگان خدا عاشق ترین آنها هستند .

- و اما کوتاه نظری به آثاری که رد پای خدا را در آنها به وضوح دیدم :

* رمان " کلیدر " محمود دولت آبادی ( فصل برخورد گل محمد با مارال و فصلی که قدیر انبار گندم را به آتش کشیده و پشت دیوار در جدال با وجدانش است . شاید در هیچ اثری به این جذابی و روشنی به ستیز خیر و شر و نبرد نیکی و پلیدی در درون انسان پرداخته نشده باشد )

* رمان " زمین انسانها " آنتوان دوسنت اگزوپری ( فصلی که برده حبشی توسط خلبانان خریده و سپس آزاد میشود . نمائی از تاریخ همه درد و ظلم بشری است . آدمی تا چه میزان میتواند وحشی و ستمگر باشد که روح و روان و جسم و زندگی و مرگ دیگری را بخرد و بفروشد . این بخش را که بخوانی تمام بدنت را لرزی خفیف میگیرد . از اجداد و پدران خودت و کارهائی که آنان کرده اند خجالت میکشی . )

* نمایشنامه " مکبث " ویلیام شکسپیر ( مونولوگ نفس گیر مکبث که در مدح نمایش و بازیگری و پیوند آن با زندگی انسان سخن میگوید )

* نمایشنامه " ادیپوس در کونولوس " سوفوکل ( دیالوگ میان ادیپ و آنتیگونه ، عشق ابدی میان پدر و فرزند ، که توسط خدایان در وجود آدمی به ودیعه و امانت گذاشته شده و این عشق است که پویائی و ماندگاری نیک ترین صفات بشری را تضمین نموده است )

* حکایت مارگیر دوره گرد که حضرت مولانا در مثنوی و معنوی بیان میکند ( تشریح کامل جهان مادی و برزخ و جهان آخرت ، توصیف زیبا و ماندنی قیامت ، شرح ویژگیهای نهانی و ناخودگاه بشر که بعدها فروید و یونگ در دهها کتاب و مقاله سعی در کالبد شکافی آن داشتند که هرگز نتوانستند حتی به قدر یک بیت مولانا به این راز سر به مهر نزدیک شوند )

* فیلم " پرتغال کوکی " کوبریک ( گوئی اینکه آینده بشر همچون تصاویری روشن به این فیلمساز بزرگ الهام شده و او نیز عینا آنها را بازسازی کرده است . تقدیر بشر و فرجام تمام خشونتها و ظلمهای که آدمی به خود روا داشته در این اثر یگانه ، متجلی است )

* فیلم " جاده " فدریکو فلینی ( زیباترین تعریف از روابط انسانها و کمال گرائی که در این توضیح وجود دارد . فلینی خود بعدها اذعان نمود که در هنگام ساخت این فیلم چیزی به اختیار خودش نبود و تمام داستان و حتی دکوپاژ این فیلم به او دیکته می شد . بازی ماندگار آنتونی کوئین در این فیلم هم هرگز توسط خود او و یا کسی دیگر تکرار نشد . و به قول مارلون براندو این بازی تنها یک معجزه است . )

 * نقاشی مینیاتور استاد فرشچیان به نام عاشورا ( شده که این تصویر را ببینید و بغض در گلویتان گره نخورد ؟ رقیه خانم دردانه اباعبدالله در این نقاشی ، نشانه تمام مصیبتها و روضه هاست ، خود استاد فرشچیان نقل کرده که نمای کلی این اثر را در خواب دیده است . )

* شعر بلند محتشم کاشانی در رثای واقعه عاشورا ( این شعر ، تمام کلماتش خیس از اشگ است و بوی غم و اندوه میدهد . در باب چگونگی نوشتن این شعر قولهای زیادی است ، اما روایت آیت الله طباطبائی متفکر و اندیشمند والای شیعه و صاحب کتاب المیزان تکان دهنده است : می فرماید در شب عاشورا خواب دیدم که تمام معصومین و قدسین از پیامبر اکرم تا امام زمان ( عج ) و صحابه همچون ابوذر و عمار و سلمان و تمامی هفتاد و دو تن شهید کربلا در صحن مبارک قمر بنی هاشم جمع بودند و مداحی با صدائی آسمانی و ملکوتی که نمونه اش را در هیچ کجا نشنیده ام اشعار محتشم کاشانی را میخواند و دیگران گریه میکردند . )

* کمدی الهی نوشته دانته - جنگ و صلح اثر تولستوی - دیوان شعر فیض کاشانی - بوف کور از صادق هدایت - شعر ساعت پنج عصر سروده فدریکو گارسیا لورکا - تابلوی توقف زمان از سالوادوره دالی - نقاشی جاودانه غروب پاریس کار گوگن - سونات پنچ شوپن - موسیقی حسین علیزاده در رثای زلزله منجیل و رودبار - فیلم انجیل به روایت متی ساخته پازولینی - فیلم ماه تلخ از رومن پولانسکی - فیلم گاو از داریوش مهرجوئی - فیلم عروج ساخته لاریسا شپکیتو - شعر سکوت سرشار از ناگفته هاست سروده مارگوت بیگل و ترجمه احمد شاملو - موسیقی معجزه مانند چایکوفسکی به نام دریاچه قو - فیلم سولاریس شاهکار آندره تارکوفسکی - رمان در خیابان مینتولاسا از الیا چاده - مناجات قبل از افطار با صدای شجریان - مدیحه سرائی حاج محمود کریمی در وصف امام زمان ( عج ) - موسیقی راجر واترز در گروه پینک فلوید " مجموعه اثارش به نام دیوار " - ترانه ها و آوازهای آسمانی که جان التون ، اریک کلابتون و پاوروتی خوانده اند- و....

اینان گوشه ای کوچک از نمادهای حضور خدا در میان ما انسانهاست . هر وقت دلتان برای خدا تنگ شد ، میتوانید به یکی از این آثار ماندگار رجوع کنید . همانکه قبلا هم گفتم باز هم تکرارش میکنم : خدا هرگز در برابر انسان سکوت نمیکند و همیشه با آدمی در ارتباط است و با او سخن میگوید . فقط ما باید گوشها و چشمها و تمام احساسهای خود را برای این ارتباط تربیت کنیم . آنگاه صدای خدا را خواهیم شنید . رد پایش را می بینیم و میتوانیم با او دست بدهیم و با او دوست باشیم .

 

 




نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نوشته ای از امپراطور . سزار حرف میزند ( 1 )

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
یادداشتهای امپراطور
ژولیس سزار
من ژولیس سزار امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی هستم . همین ..و عاشقم ...

|| لوگوی وبلاگ من ||
یادداشتهای امپراطور

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو